وبسايت طايفه بزرگ گورگيج



خلاصه داستان دودا و بالاچ گرگيج




خلاصه ي داستان دودا و بالاچ و استنباط نکته هاي اخلاقي ،ملي و ميهني






در کتاب ميراث نوشته فقير شاد چاپ پاکستان به زبان بلوچي چنين آمده است که از روي داستان ميان بي بگر(از طايفه پژ و بالاچ مي توان پي برد که آنها در مکران زندگي مي کرده اند زيرا دراين داستان در مورد مکانهاي مختلف مکران سخن به ميان آمده است و آنان به صورت پراکنده در گوشه و کنار مکران سکني گزيده بودند . 




درباره ي داستان تاريخي طايفه پژ وگورگيج چنين مي گويند که علت اصلي شروع جنگ بر روي گاو هاي زن بيوه اي به نام «سمي» بوده است و اين واقعه در سال 1700 م. به وقوع پيوست در مورد اين جنگ گفته شده است که دهقاني که اسم زنش سمي بوده صاحب مکنت و داراي زيادي بود و هيچ فرزندي نداشت و پس از مرگ دهقان تمام دارايي او توسط خويشاوندانش تصاحب شد و فقط گاوها بعنوان سهم زنش باقي ماند و بنا به وصيت شوهرش گاوها را پيش دودا فرزند حسن مي برد و در پناه او زندگي مي کند ، بعد از مدتي پژها با سرکردگي بي بگر براي ربودن گاوهاي سمي مي آيد ودر يک فرصت مناسب وبه دور از چشمان دودا و مخفيانه گاوهاي سمي را رم داده و با خود مي برند.




بعد از آن قاصدي براي رساندن خبر دوان دوان، به طرف طايفه گورگيج مي آيد و مادر دودا را از ماجرا با خبر مي نمايد، زيرا سمي در پناه دودا مي باشد او مي گويد که گاوهاي سمي توسط بي بگر با160 نفر جوان ربوده شده وبه سوي سند(يکي از ايالتهاي پاکستان) رهسپار شده اند، قاصد هنگام ظهر مي رسد و دوداي تازه داماد ( البته اين ازدواج دوم دودا مي باشد) با عروسش در خانه اي به خواب قيلوله مي پردازد، خواهر زن دودا ش به نزد وي رفته و مادرش از روي طعنه وبه تعريض چنين مي گويد:


 




   آ مرد که مياران جل ا ن (به آناني که امانت وديعه شده است)




نيم روچان نوپسنت کلان (به خواب قيلوله نمي پردازند)




سيري منهان سارتينان ( ودر سايه سرد استراحت نمي کنند) 




دوست ء گون زباد ما لينان ( با دوستاني که با بوي عنبر ومشک آغشته اند)






دودا به محض شنيدن سخنان تلخ ونيشدار مادرش از خواب برخاسته وبه غلام خود مي گويد که زمان درنگ و ايستادن نيست اسب سرخ رنگ من را زين کن وشمشير وسپر من را بياور تا من گاوهاي سمي را که توسط پژها ربوده شده اند بياورم ، دودا با 70نفر جنگجوي دلاور آماده شده و از عيال خداحافظي نموده و به طرف آنها رهسپار مي شود بالاچ نيز اعلام آمادگي کرده و اصرار دارد که همراه شما به جنگ مي آيم اما دودا از آمدن ايشان امتناع نموده و مي گويد که تو هنوز خردسال هستي و تنها 12 سال عمر داري، زماني که ما در اين نبرد کشته شديم تو انتقام خون ما را از دشمن بگير. زمان حرکت دودا به طرف کاروان بي بگر، زني از عقب کاروان سخني مي گويد و دودا سخن اين زن را به فال بد گرفته و مي گويد که ما در اين جنگ حتما کشته مي شويم و مي گويد در صورت انصراف از تصميم هيچ کس ديگر جرات بر گرداندن گاوهاي سمي را ندارد، وي با توکل به خداوند عنان اسب سرخ رنگ را کشيده و و حرکت مي کند و با سرعت هرچه تمام تر به طرف پژها رفته ودر ميداني با بي بگر روبرو مي شود بي بگر با 160نفر نيروي خود سنگر گرفته و به طرف دودا تير اندازي مي کند و تيرها مثل قطرات باران بر سرشان مي ريزند و دودا با 70 نفر کشته مي شود. پس از کشته شدن آنها تمام اموال و ويراق آنها را مي برند و قتي که زنهاي آنان اموال ربوده شده را مي بينند و به شوهرانشان مي گويند که هرگز ايمن مباشيد که قطعا انتقام را از شما خواهند گرفت دير يا زود!






زماني که دودا حرکت کرده و از چشمان مادر پنهان شده مادر با افتخار با ن ديگر مي گويدکه مطمئنم فرزندم يا گاوهاي سمي را مي آورد يا کشته مي شود و يقين دارم که دست خالي بر نمي گردد شاعر بلوچ چنين مي گويد:






گشتگ مهربانين ماتا ( مادر مهربانش مي گويد)




بچي اچ دوء يکي کنت ( فرزندم از دو کار يکي را عملي مي کند) 




يا اشي چوئوان زيان داريت ( يا کشته مي شود) 




يا گوکان سر جميا کاريت ( يا کل گله هاي گاو را مي آورد )




گفته هاي مادرش به حقيقت پيوست دودا از دو کار پيشروي خود، يکي را برگزيد( يعني براي حفظ آبرو و حيثيت قومش کشته شد). 




پس ازکشته شدن دودا برادرش بالاچ که در آن زمان نوجواني 12 ساله بود مورد آماج غم واندوه و مصايب قرار مي گيرد زيرا پدرش حسن مدتها پيش از دنيا رفته بود و برادر دليرش همراه با ديگر بردران برا حفظ آبرو و حيثيت قوم، خودش را فدا نمود ، ديگر فرد نام آوري در بين خاندان ايشان وجود نداشت که بالاچ تحت حمايت آنان قرار گيرد ، بالاچ به کار شباني در ريگزارهاي بسيار گرم و در هواي به شدت سوزان مشغول بود، هنگامي که او براي چراي دامها در دشت وصحرا مي رفت دختراني در صحرا نيز براي چراي دامها مي رفتند به او طعنه و ريشخند مي زدند و به او لقب نامرد و بي خاصيت مي دادند و مي گفتند او نمي تواند انتقام خون برادر و قومش را بگيرد زيرا او پرسه ميزند وبي هدف مي گردد وي اين سخنان طعنه آميز را تحمل نمود و شاعر بلوچ چنين مي گويد:




من کسانک ئيبرء گوندان ( من هنوز خردسال هستم)


 


مرمرين آساني سرء گردان ( در زير آفتاب به شدت سوزان مي گردم)


 


کولان چه گرمين تاپگا زيران ( آذوقه خودم را بر مي دارم)


 


کاد من ميرکوه جن انت چمان ( دختران به من طعنه مي زنند)


 


کاداني ميرکوه شيگان زياتان ( طعنه شان غير قابل تحمل مي باشد)




من مزن بال ء چتوان بلان     


 


چوئه ء نوک ريش ء گلالک بان ( به سن جواني مي رسم)




 


بالاچ در همان زمان از انتقام خون برادرش غافل نبوده است ، زماني که او به سن جواني مي رسد و بزرگ مي شود حس انتقام خون برادرش در قلبش چون امواج دريا خروشان مي گردد، و بي بگر ازهدفب بالاچ اطلاع پيدا مي کند و به بالاچ پيغام مي دهد که جنگ و دعوا را کنار بگذارد، ولي بالاچ در جواب مي گويد که شما برادرم را با 70 نفر ديگر بدون ارتکاب به هيچ خطا وگناهي به قتل رسانده ايد:


 




پيغام بي بگر به بالاچ:




بالاچ تو بل جنگ ء مرء ( اي بالاچ جنگ و دعوا را رها کن) 




ترک دئي بلوچي کينگ ء ( کينه ي بلوچي را ترک کن) 




هر وقت که کائي په مرء ( زماني که براي جنگ مي آيي)




من ء هال دئي بيا په مرء ( من را در جريان بگذار و براي دعوا بيا) 




تو چيرء چو دزين تولگا (تو مانند شغال در بيشه مخفي هستي 




وابا کش ء براهندگا ( و پهلوان را در خواب به قتل مي رساني)




پاسخ بالاچ به بي بگر




 




بالاچ ء جواب گردينتگت (بالاچ در پاسخ به او مي گويد) 




بي بگر آگه مالوم نئي مالوم ببئي ( اي بي بگر اگر در جريان نيستي اکنون آگاه باش


 


دودا گون هفتاد کنگرء (دودا با هفتاد جوان رعنا)


 


واب انت مان سيه دن سرء ( در دشت تاريک(قبرستان) خوابيده است) 




اودء گرماپء دلء ( در مکاني به نام گرماپ) 




من يکي نگندان ظاهرء ( من هيچ کدام از افراد خاندانم را نمي بينم) 




بيدء نقيبوء لرء ( به غير از غلام خودم يعني نقيبو)




در اين زمان بالاچ به سن سالگي رسيده است ، پس از سخنان بي بگر و پيغامهايي که از طرفين رد و بدل مي شود ، بالاچ براي قتل بي بگر برنامه ريزي مي کند و نشانه هاي محل خواب او را جويا مي شود وشبي براي قتل او رهسپار شده که خواهر بي بگر که همسر يوسف بوده است( يوسف از طايفه هوت مي باشد) با مکاري اسب بي بگر و شمشير اورا به تخت خواب يوسف آويزان ميکند زيرا نشانه هايي که به بالاچ داده شده بود همين ها بودند او مطابق نشانه هاي قبلي هجوم برده وبه زعم خودش بي بگر را به قتل رسانده است اما بي بگر صدا مي زند و مي گويد که تو بي گناهي را کشته اي و من هنوز زنده ام ، بالاچ مي گويد اين مکر وترفند را خواهر تو کشيده و او سبب کشتن يوسف شده است زيرا خواهرت مي دانست که من امشب براي کشتنت برنامه داشته ام و مي گويد اي بي بگر! نگران مباش فردا در قبرستان دو تا گور حفرکن يکي برا ي خودت و ديگري براي يوسف.




 




روز بعد بالاچ از روي درختي نظاره گر حوادث است که پس از اتمام نماز جنازه با معيت نقيبو حمله ور مي شود و بي بگر نيز کشته مي شود بالاچ با گامهاي چابک خود بالاي کوه صعب العبوري مي رود . و مي گويد من به هدف خودم که انتقام خون برادرا ن و اقوام بود رسيدم اما جنگ من با جنگ بي بگر تفاوت اساسي داشته است زيرا من کودکان معصوم و ن و همچنين دانايان و روحانيان و کسانيکه در کشتن برادر من دستي نداشته اند هرگز آنان را نکشته ام بدين ترتيب 66 نفر از کسانيکه در کشتن دودا يا نقش داشته ويا مستقيما شرکت داشته توسط بالاچ کشته مي شوند و جنگ به پايان مي رسد.




 


از داستان واقعي وتاريخي و حماسي طايفه گورگيج اين نکته استنباط مي گردد که آنان براي حفظ حيثيت و براي مبارزه با چپاولگري و غارتگري کمان را به زه نموده اند و به مهمترين خصايص انساني که «امانتداري» است آراسته اند زيرا خداوند در کتاب خود انسان را امانتدار الهي قلمداد نموده است ويکي از اهداف خلقت انسان را «امانتدار» بودن وي مي داند و دليل برتر ي آدمي از ساير موجودات نيز در همين نکته مي باشد ، پس بي دليل نيست که مورخان بلوچ در ادبيات شفاهي خود نبرد دودا و بالاچ را در رديف مهترين نبردهاي تاريخ قوم بلوچ مي دانند


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فرود شمخالی شباهنگ rezasoleimani دستپخت ناب پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه کمال بهترین نرم افزار های آموزشی و کمک درسی ترنم چت | چت ترنم | ادرس اصلی مرکزمحاسبات ذهنی نواندیش دانلود فایل های کمیاب علوم زمین 111630653